سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یه بچه مثبت فراری
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
چراغونی دل

جوان فراری :: چهارشنبه 86/7/18 ساعت 5:36 عصر

          
   ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید                                                                      
                                         ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید                                            
معشوق من بگشاده در روی گدای خانه اش                                                                      
                                         تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش                                      

 پینوشت : سلام این شعر رو یه جایی دیدم دلم نیومد
تو پستم نزارم قشنگه نه .اگه نیست بگین تا سریع بردارمش.
البته تا حدودی هم این مطلب رو برا دانشجوی فراری نوشتم .
 و امید من فقط به خدایی است که در این نزدیکی است .


نوشته های دیگران()

فقط بخاطرررر مارم

دانشجوی فراری :: شنبه 86/7/14 ساعت 7:25 عصر

سلام شاید حرفایی که مینویسم برات احمقانه بیاد اونقد که نشه بخاطرش فرارکرد ولی باورکن گاهی باید توموقعیت قراربگیری  تابفهمی قصه چقدر فرق میکنه ..... چرا اینجوریه این دنیاااااااا

اخه منم داشتم زندگی کوفتیمو میکردم ،داشتم عین ادمای دیگه نفس میکشیدم چرااااا باید جوری بشم که فکر غلطی مثل فرار به سرم حتی خطوررررر بکنه اخه  منم مثل بقیه مادرخوب ،پدرخوب دارم ،منم خاهروبرادر دارم چرااااااا اینجوری شدد

به اندازه یه دنیا از ادم بی تفاوت حالم به هم میخوره ، دوس دارم تموم مردایی که ادعای مردونگیشون میشه رو جمع کنم ازشون تست بگیرم به دردنخوراشو بندازم تو چاه واتیشششون بزنمممممممم  ((خوباشون ببخشن اما دلم بد جوری پره)) اره اول اونکه باعث شد این فکر به سرم بزنه رو اتیش بزنم اونکه بهم وعده بهترین لحظه هارو دادددددد بهترین ساعتارووووو سالهارو وو

نمیگم با احساسم بازی نکرد ،نمیگم با بی توجهی هاش با دلم چه هاکه نکرد ،نه ! چن بالاخره خودمم مقصر بودم تو این قصه ؛من نباید گول پسر ی رو میخوردم که  ........ اما باورکن گاهی یه کار بد ،یه گناه غیر قابل جبران باعث میشه از خودتم فراری بشیییی ، میگم خوش به حال اونکه لااقل خودشو خلاص کرد فرارکرد اخه من حتی جرات فرار کردنم ندارم ،منم از خونه در نرفتم اما این امکانش هستتتتتتت که بخاطر احساس گناهم روزی بابا ومامانم رو بزارم وبرممممممم اخه اونا چه گناهی کردن که باید بارگناه منو بکشن ، اونا که ارزوشون خوشبختی بچه شونه  کاش بمیررررررررررررررررم چقدر دعا کردم بمیرمممممممممم لااقل ازدست نگاه یه بی خاصیت خلاص میشم دیگه تحمل این دنیارو ندارممممممممممم هرکی دعاش میگیره برام دعا کنه خلاص شم جوون عزیزت ،دیگه باید برم از اینکه حرفای پراکنده ام رو گوش کردی ممنون ،تونستم بازم میام دردامو میزارم اما سعی کن به هیچ کسی اعتماد نکنییییی حتی اونکه برات پاک ترینه ،از یه گول خورده بپذیر این نصیحتو،اینم بدون ، فقط ، بخاطر مادرم هنوز زنده ام

خدانگهدا

نوشته های دیگران()

بمان ! قشنگم بمان! ( برای نازنین دختری فراری )

جوان فراری :: یکشنبه 86/7/8 ساعت 6:57 صبح

پسرک با تعجب پرسید مگر پنجشنبه ها نمی رفتیم پیش بابا .
و دختر جوان پاسخ داد چرا داداشی اما امروز من از همه چی خسته شده ام و می خوام برم پیش بابا .
پسرک دیگر هیچ نگفت مادرش زودتر رفته بود سر کار و اوهم داشت میرفت مدرسه اما گویی خواهرش قصد رفتن به دانشگاه را نداشت می خواست برود پیش بابا .
پسرک خداحافظی ای گفته یا نگفته کیفش را برداشت و در را آنچنان محکم بست که ناگهان دختر جوان به خودش آمد.
- تو هم اگر جای من بودی بابا! همین کار را می کردی .
شهادت به مراتب آسانتر از این زندگی خفت باره . یک بریدن می خواهد از همه چیز و ... بعد پیوستن .
و من مدت هاست که از همه چیز بریدم . فقط مانده است پیوستن که خودم دارم مقدماتش رو مهیا میکنم .
شیشه قرص ها را داخل لیوان آب خالی کرد و شروع کرد به هم زدن .
فرق کار من با شهادت این است که شهادت دعوتنامه می خواهد ولی من سر خود می آیم . شهادت گذرنامه می خواهد و من ... ندارم بابا ! می دانم .
من فقط دارم شناسنامه ام رو پاره می کنم . دارم پناهنده می شوم پناهنده غیر رسمی که به گذرنامه و ویزا فکر نمی کند ...
این طوری نگاه نکن بابا ! پوز خند نزن ! می دانم که خودکشی زشت ترین کار عالم است .
اما از آن زشت تر و تحمل ناپذیر تر ، ادامه این زندگی ست.ادامه مطلب...

نوشته های دیگران()

افسوس

جوان فراری :: یکشنبه 86/7/1 ساعت 1:49 عصر

سلام
ببخشین اینی که می خوام بنویسم الان یه جایی دیدم حیفم اومد ننویسم .
از شخصی پرسیدند: چندسال داری؟
گفت: 20 سال.
بزرگی به او خرده گرفت و گفت: نگو 20 سال دارم، بگو آن 20 سال را دیگر ندارم.
...
خدایا، ما را دریاب که گمگشته دیار خراب آباد دنیاییم.
در ضمن عزیزی سوال کرد ( گویا قبلا فراری بوده ) میشه خاطراتمون رو هم بنویسیم یا مشکلاتی
که موجب فرارمون شد ؟ باید عرض کنم هر چی گفتنی هست بنویس . اینجا اصلا برا همین درست شده .

و امید ما فقط به خداست ...

 


نوشته های دیگران()

پای درددل دختر فراری

نازنین (دختری فراری) :: یکشنبه 86/7/1 ساعت 10:55 صبح

سلام
آنروز که پدرم جانانه جنگید و جون  خودش رو برا خدا داد من نبودم و
امروز او نیست تا ببیند مرا و حال و روز مرا .
آنروز که مادرم از دست رفت من کوچک بودم و
امروز او نیست تا ببیند مرا و حال و روز مرا .
خوش به حال بابام برا اینکه برا خدا رفت پیش اون .
اما امروز امثال من با خودکشی میرن پیش خدا.
فکر نکن منم میخوام خودکشی کنم ، نه من همچین اشتباهی نمیکنم .
دیروز اومدم به این وبلاگ و باهاش آشنا شدم .
چون کسی رو نداشتم براش درددل کنم اومدم اینجا درددل کنم .
و جوان فراری که مسوول این وبلاگه ( معلوم نیست پسره یا دختره )
بهم گفت هر چه می خواهد دل تنگت بگو .
بزار از اولش بگم .
وقتی بابام شهید شد من چند ماهه بودم . گذشت تا اینکه چند سال پیش مامانم هم عمرش رو داد به شما . بعد از اون من بودم و خواهرم و شوهرش .
تا حالا ، که من فکر کردم نون خور اضافی خونه اونا هستم و فکر میکنم سر بارشونم .
پارسال دانشگاه قبول شدم . اومدم به مشهد ، دانشگاه فردوسی رشته روان شناسی.
بدرد نمی خوره نه .
بگزریم الانم آلاخون بالاخونم نمی دونم چکار کنم راستشو بخوای وضع خوابگاهم اصلا درست وحسابی نیست و من الان نمی دونم چکار کنم .
فعلا خونه یکی از دوستام هستم تا ببینم چی میشه.
حتما تا حالا فهمیدی من دختر فراری نیستم . من دختری تنها هستم و اصلا خونه ای نیست که من ازش فرار کرده باشم .و پدر و مادری.
نمی دونم بعد از داشگاه چکار کنم . الان کجا برم . و خیلی چیزای دیگه .
چند بار تا حالا فکر کردم خودکشی کنم ولی شکر خدا نکردم .
راستشو بخوای خونواده ما مذهبی بودن و من می دونم خودکشی چقدر بده .
داشتم میگفتم دختر فراری نیستم مثل اونایی که فکر میکنی .
اصلا بزار هر چی گفتنی است بگم برات .
چرا بعضی از شماها فکرای بد میکنین در مورد دخترای فراری .
آخه مگه اونا با من و دخترای دیگه چه فرقی میکنن ؟
چرا تعدادشون به قول جوون فراری زیاده .
چرا مسوولین یه فکری نمیکنن خب شاید اونا هم برا خودشون مشکلاتی دارن
و مجبور به فرار شدن .
میدونی وقتی فیلم گیس بریده رو با یکی از دوستام دیدم اشکم دراومد.
آخه چرا ؟
بازم از جوون فراری ممنونم که گذاشت درددل کنم .
دخترا ، شمایی که بابا و ماماناتون به فکرتونن برین خیلی خدا رو شکر کنین .
دخترای فراری اگه اینو می خونن بدونن من درکشون میکنم ولی خونه از هرجایی براشون بهتره.
می دونی اگه زیر دست پدر و مادر بمیری حتی بهتره تا تو کوچه و خیابون گرفتار این پسرای هرزه بشی .
مواظب خودت باش . برا منم دعا کن .
اگه دوستم گذاشت و دوباره اومدم به اتاقش بازم براتون مطلب مینویسم البته اگه از نظر جوان فراری عیبی نداشته باشه و اگه زنده بودم .
راستی اگه شما هم دردلی داشتین به جوان فراری بگین شاید گذاشت اینجا بگین .


نوشته های دیگران()

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آدرس خدا
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
یه بچه مثبت فراری
مدیر وبلاگ : جوان فراری[19]
نویسندگان وبلاگ :
نازنین (دختری فراری)[3]
دانشجوی فراری[4]
دانیال روشنفکر فراری[12]

سلام - من یه بچه فراری ام نه اشتباه نکنی ها ‍؛ میگم بچه ام چون قبول دارم هیچی نمی دونم پس بچه ام . میگم فراری ام نه از خونه و خونه واده بلکه از خیلی چیزایی دیگه که بعدا بهت میگم شایدم الان که اینو میخونی گفته باشم ، البته حرفای گفتنی و ناگفتنی زیاده اگه خواستی بقیه درد دلم رو بدونی به اولین مطلبم یه سر بزن . راستی نگفتی دختر فراری یا پسر فراری هستی؟ اصلا فراری هستی یا نه ، اگه نیستی ما رو بخیر و شما رو به سلامت !!! بی خیال . در ضمن این وبلاگ درش رو به همه بازه کافیه بخوای مطلب بنویسی و یا درددلت رو برا بقیه بازگو کنی تو قسمت نظرات یکی از مطالب بگو تا بشی از نویسنده های وبلاگ و هر چیزی خواستی بنویسی البته با رعایت ادب و احترام و دلی پاک ...ببخشید اگه پر حرفی کردم.
Link to Us!

یه بچه مثبت فراری

Hit
مجوع بازدیدها: 39195 بازدید

امروز: 10 بازدید

دیروز: 4 بازدید

Archive


بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

links
خدای که به ما لبخند میزند
~*×* ] پاتوق بچه مُثبتا [ *×*~
اندیشه های کپک زده!!!
آبجی عاطفه

LOGO LISTS




In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail